آن روز، مصادف بود با ولادت حضرت امام محمد تقى(علیه السلام)، سال 73 بود. همراه بقیه نیروهاى تفحص، در محور ارتفاع 143 كه بودم منتهى مى شد به ارتفاع 146 منطقه عملیاتى والفجر یك در فكه، یك سنگر بتونى خیلى بزرگ نظر ما را به خود جلب كرد. سنگر بر بلندى قرار داشت و پله هاى بتونى، محل رسیدن به آن بود. محل برایمان مشكوك بود. طول و عرض سنگر حدوداً 4×3 متر بود و شاید هم بزرگتر. كف آن هم سى - چهل سانتى متر بتون ریخته بودند.
آنجا را كه مشكوك بود، با بیل كندیم كه به قطعات بدن یك شهید برخوردیم. پاها و تن شهید را كه درآوردیم، متوجه شدیم شانه، دست ها و سرش زیر پله بتونى است. معلوم بود كه بتون را روى پیكر او ریخته اند. در حال جمع آورى بدن او بودیم كه یك پوتین یدگر به چشممان خورد. شروع كردیم به كندن كل اطراف سنگر.
سرانجام پس از جستجوى فراوان در پاى سنگر، حدود پنجاه شهید را پیدا كردیم كه روى آنها بتون ریخته و سنگر ساخته بودند.
برایمان جاى تعجب بود كه دشمن چگونه اینجا سنگر زده است. اگر یكى دو تا شهید بود چیزى نبود ولى پنجاه شهید خیلى جاى حرف داشت. ظواهر امر انشان مى داد كه سنگر فرماندهى آنجا مستقر بوده است چون در نقطه اى استراتژیك قرار داشت.